خداحافظ...
امسـال هم...محــــــرم و صفــــــر....
بدون من...
سفـــــر کردند....شاید آخرین بودند...شاید...
اما...
از امروز ثانیه های سمج زمان را....
به امید "فاطمیه..."
میگذرانم...
****************
شب...تنهایی...نور ماه...نوشتن... کلمات....کلمات....کلمات....کلمات...
کنار هم گذاشتنشان آخر تا به کی؟
تا به کی بنویسم و کلمات را کنار هم بگذارم؟
تا به کی بنویسم از این همه احساس؟تا به کی قلم بزنم؟ ساده میگویم دلم...دلم...اصلا بگذریم..
باز هم مینوسم برایت...مینویسم...
***************
میشود کمی...
فقط کمی بیشتر...
هوای دلمان را داشته باشی...
خودت که بهتر میدانی..." یا غیاث المستغیثین.... " حال دل ما را...
**********
مضطرنوشت:**تو اصلا جای من...چه کنم...؟!چشم پوشی از کرمت بر همچو منی سخت است..
**نا خود آگاه برای مرگم " آمین... " گفتم... وقتیکه او برای برداشتن موانع ظهورت دعا میکرد...
** میشود دلم را...نه دردهایم را...نه اصلا رفتن را دعا کنید...؟
**ابهام این پست را بر من ببخشید...
**شهدا العفـــــو...